غزل شمارهٔ ۴: صبا به لُطف بگو آن غزالِ رَعنا را

نوشته حافظ در دیوان حافظ فصل غزلیات

صبا به لُطف بگو آن غزالِ رَعنا را

که سَر به کوه و بیابان، تو داده‌ای ما را


شِکرفُروش که عُمرَش دراز باد چرا

تَفَقُّدی نَکُنَد طوطیِ شِکرخا را؟


غرورِ حُسنت اجازَت مَگَر نداد اِی گُل

که پُرسِشی نَکُنی عَندَلیبِ شِیدا را؟


به خُلق و لُطف تَوان کرد صیدِ اهلِ نَظَر

به بند و دام نَگیرَند مرغِ دانا را


نَدانَمَ ازْ چه سبب رنگِ آشنایی نیست

سَهی‌قَدانِ سیَه‌‌چشمِ ماه‌سیما را


چو با حبیب نِشینی و باده پِیمایی

به یاد دار مُحِبّانِ بادپیما را


جُز این قَدَر نَتوان گفت در جَمالِ تو عیب

که وضع مِهر و وفا نیست رویِ زیبا را


در آسمان نه عجب، گَر به گفتهٔ حافظ

سُرودِ زُهره به رقص آوَرَد مَسیحا را


نظر خود را بنویسید

نظرات