غزل شمارهٔ ۷۸: دیدی که یار، جز سَرِ جور و ستم نداشت

نوشته حافظ در دیوان حافظ فصل غزلیات

دیدی که یار، جز سَرِ جور و ستم نداشت

بشکست عهد، وز غمِ ما هیچ غم نداشت


یا رب مگیرش ار چه دلِ چون کبوترم

افکند و کُشت و عزتِ صیدِ حرم نداشت


بر من جفا ز بختِ من آمد وگرنه یار

حاشا که رسمِ لطف و طریقِ کَرَم نداشت


با این همه هر آن که نه خواری کشید از او

هر جا که رفت، هیچ کَسَش محترم نداشت


ساقی بیار باده و با محتسب بگو

انکارِ ما مَکُن که چنین جام، جم نداشت


هر راهرو که ره به حریمِ درش نبرد

مسکین بُرید وادی و ره در حرم نداشت


حافظ بِبَر تو گویِ فصاحت که مدعی

هیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت


نظر خود را بنویسید

نظرات