غزل شمارهٔ ۸۵: شربتی از لبِ لعلش نچشیدیم و بِرَفت

نوشته حافظ در دیوان حافظ فصل غزلیات

شربتی از لبِ لعلش نچشیدیم و بِرَفت

رویِ مَه پیکرِ او سیر ندیدیم و برفت


گویی از صحبتِ ما نیک به تنگ آمده بود

بار بربست و به گَردش نرسیدیم و برفت


بس که ما فاتحه و حرزِ یمانی خواندیم

وز پی‌اش سوره اخلاص دمیدیم و برفت


عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد

دیدی آخر که چنین عشوه خریدیم و برفت


شد چمان در چمنِ حسن و لطافت لیکن

در گلستانِ وصالش نَچَمیدیم و برفت


همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم

کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت


نظر خود را بنویسید

نظرات