غزل شمارهٔ ۲۳۹: رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید

نوشته حافظ در دیوان حافظ فصل غزلیات

رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید

وظیفه گر برسد، مصرفش گُل است و نَبید


صَفیرِ مرغ برآمد، بَطِ شراب کجاست؟

فَغان فتاد به بلبل، نقابِ گُل که کشید؟


ز میوه‌های بهشتی چه ذوق دریابد

هر آن که سیبِ زَنَخدانِ شاهدی نَگَزید


مَکُن ز غُصه شکایت که در طریقِ طلب

به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید


ز رویِ ساقی مَه وَش گلی بچین امروز

که گِردِ عارضِ بُستان خطِ بنفشه دمید


چُنان کرشمهٔ ساقی دلم ز دست بِبُرد

که با کسی دِگَرَم نیست برگِ گفت و شَنید


من این مُرَقَّعِ رنگین چو گُل، بخواهم سوخت

که پیرِ باده فروشش به جُرعه‌ای نخرید


بهار می‌گذرد دادگسترا دریاب

که رفت موسم و حافظ هنوز مِی نچشید


نظر خود را بنویسید

نظرات