غزل شمارهٔ ۴۱۲: مرا چشمی‌ست خون‌افشان ز دست آن کمان‌ابرو

نوشته حافظ در دیوان حافظ فصل غزلیات

مرا چشمی‌ست خون‌افشان ز دست آن کمان‌ابرو

جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو


غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی

نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو


هلالی شد تنم زین غم که با طغرا‌ی ابرو‌یش

که باشد مه که بنماید ز طاق آسمان ابرو؟


رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم

هزاران گونه پیغام است و حاجب در میانْ ابرو


روان گوشه‌گیران را جبینش طرفه گلزار‌ی‌ست

که بر طرف سمن‌زارش همی‌گردد چمان ابرو


دگر حور و پری را کس، نگوید با چنین حسنی

که این را این چنین چشم است و آن را آن چنان ابرو


تو کافر‌دل نمی‌بندی نقاب زلف و می‌ترسم

که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو


اگر چه مرغ زیرک بود، حافظ در هوادار‌ی

به تیر غمزه صیدش کرد، چشم آن کمان‌ابرو


نظر خود را بنویسید

نظرات