قطعه شمارهٔ ۵: قوت شاعرهٔ من سحر از فرط ملال

نوشته حافظ در دیوان حافظ فصل قطعات

قوت شاعرهٔ من سحر از فرط ملال

متنفر شده از بنده گریزان می‌رفت


نقش خوارزم و خیال لب جیحون می‌بست

با هزاران گله از ملک سلیمان می‌رفت


می‌شد آن کس که جز او جان سخن کس نشناخت

من همی‌دیدم و از کالبدم جان می‌رفت


چون همی‌گفتمش ای مونس دیرینهٔ من

سخت می‌گفت و دل‌آزرده و گریان می‌رفت


گفتم: اکنون، سخنِ خوش، که بگوید با من؟

کـ‌آن شکرلَهجه‌ی خوش‌خوانِ خوش‌الحان می‌رَفت


لابه بسیار نمودم که مرو سود نداشت

زانکه کار از نظر رحمت سلطان می‌رفت


پادشاها ز سر لطف و کرم بازش خوان

چه کند سوخته از غایت حرمان می‌رفت


نظر خود را بنویسید

نظرات