شمارهٔ ۳۱: می‌زنم هر نفس از دست فراقت فریاد

نوشته حافظ در دیوان حافظ فصل اشعار منتسب

می‌زنم هر نفس از دست فراقت فریاد

آه اگر نالهٔ زارم نرساند به تو باد


چه کنم گر نکنم ناله و فریاد و فغان

در فراق تو چنانم که بداندیش مباد


روز و شب غصه و خون می‌خورم و چون نخورم

چون ز دیدار تو دورم به چه باشم دلشاد


تا تو از چشم من سوخته دل دور شدی

ای بسا چشمهٔ خونین که دل از دیده گشاد


حافظ دلشده مستغرق یادت شب و روز

تو از این بندهٔ دل رفته به کلی آزاد


نظر خود را بنویسید

نظرات