شمارهٔ ۲: به حق نالم ز هجر دوست زارا

نوشته رودکی در دیوان اشعار رودکی فصل قصاید و قطعات

به حق نالم ز هجر دوست زارا

سحرگاهان چو بر گلبن هَزارا


قضا گر داد من نستاند از تو

ز سوز دل بسوزانم قضا را


چو عارض برفروزی می‌بسوزد

چو من پروانه بر گردت هِزارا


نگُنجم در لَحَد گر زان که لَختی

نشینی بر مزارم سوگوارا


جهان این است و چونین بود تا بود

و همچونین بُوَد اینند بارا


به یک گردش به شاهنشاهی آرد

دهد دیهیم و تاج و گوشوارا


توشان زیر زمین فرسوده کردی

زمین داده مر ایشان را زغارا


از آن جانِ تو لختی خون فِسُرده

سپرده زیر پایْ‌اندر سپارا


نظر خود را بنویسید

نظرات