غزل شمارهٔ ۱۱۱: پردهٔ نو ساخت عشق، زخمهٔ نو در فزود

نوشته خاقانی در دیوان اشعار خاقانی فصل غزلیات

پردهٔ نو ساخت عشق، زخمهٔ نو در فزود

کرد به من آنچه خواست، برد ز من آنچه بود


لشکر عشق تو باز بر دل من ران گشاد

گر همه در خون کشد، پشت نباید نمود


دل ز کفم شد دریغ سود ندارد کنون

سنگ پیاله شکست گربه نواله ربود


ز آتش هجران تو دود به مغزم رسید

اشک ز چشمم گشاد مایهٔ اشک است دود


عشق چو یکسر بود هجران خوشتر ز وصل

باده چو دردی بود دیر نکوتر که زود


کشتن من یاد کن، یاد دگر کس مکن

گوش مرا مشنوان آنچه نیارم شنود


چشم سیاه تو دید دل ز برم برپرید

فتنهٔ خاقانی است این دل کور کبود


نظر خود را بنویسید

نظرات