غزل شمارهٔ ۱۵۰: عقل ز دست غمت دست به سر می‌رود

نوشته خاقانی در دیوان اشعار خاقانی فصل غزلیات

عقل ز دست غمت دست به سر می‌رود

بر سر کوی تو باد هم به خطر می‌رود


در غم تو هر کجا فتنه درآمد ز در

عافیت از راه بم زود بدر می‌رود


از تو به جان و دلی مشتریم وصل را

راضیم ار زین قدر بیع به سر می‌رود


گرچه من اینجا حدیث از سر جان می‌کنم

نزد تو آنجا سخن از سر و زر می‌رود


جان من از خشک و تر رفته چو سیم است لیک

شعر به وصف توام چون زر تر می‌رود


نیستی آگه ز حال کز صف عشاق تو

حال چو خاقانیی زیر و زبر می‌رود


نظر خود را بنویسید

نظرات