غزل شمارهٔ ۲۳۲: ای قوم الغیاث که کار اوفتاده‌ایم

نوشته خاقانی در دیوان اشعار خاقانی فصل غزلیات

ای قوم الغیاث که کار اوفتاده‌ایم

یاری دهید کز دل یار اوفتاده‌ایم


از ره روان حضرت او بازمانده‌ایم

از کاروان گسسته و بار اوفتاده‌ایم


در صدر دیده‌ای که چه اقبال دیده‌ایم

بر آستان نگر که چه زار اوفتاده‌ایم


از من دواسبه قافلهٔ صبر درگذشت

ما در میان راه و غبار اوفتاده‌ایم


اندر بلا همی کندم آزمون بلی

در آتش از برای عیار اوفتاده‌ایم


ای کاش یار غار نرفتی ز دست من

اکنون که پای بر دم مار اوفتاده‌ایم


خاقانی عزیز سخن بودم ای دریغ

آخر چه اوفتاد که خوار اوفتاده‌ایم


نظر خود را بنویسید

نظرات