غزل شمارهٔ ۳۸۳: یک زبان داری و صد عشوه‌گری

نوشته خاقانی در دیوان اشعار خاقانی فصل غزلیات

یک زبان داری و صد عشوه‌گری

من و صد جان ز پی عشوه خری


از جگر خوردن توبه نکنی

زانکه پرورده به خون جگری


زهره داری تو ز بیم دل خویش

که بهر دم جگر ما بخوری


گفته بودی که تمامم به وفا

برو ای شوخ که بس مختصری


به دعای سحری خواستمت

کارم افتاد به آه سحری


دست هجر تو دهانم بر دوخت

تا نگویم که مکن پرده دری


چند در چند همی بینم جور

چکنم گر نکنم نوحه‌گری


آب خاقانی گفتی ببرم

برده‌ای بالله و حقا که بری


نظر خود را بنویسید

نظرات