غزل شماره ۱۲۸: دل به عشقش رخ به خون تر می‌کند

نوشته انوری در دیوان انوری فصل غزلیات

دل به عشقش رخ به خون تر می‌کند

جان ز جورش خاک بر سر می‌کند


می‌خورد خون دل و دل عشوه‌هاش

می‌خورد چون نوش و باور می‌کند


گرچه پیش‌از وعده سوگندان خورد

آن هم از پیشم فراتر می‌کند


گفتمش: بس می‌کند چشمت جفا؟

گفت نیکو می‌کند گر می‌کند


عقل را چشم خوشش در نرد عشق

می‌دهد شش ضرب و شش در می‌کند


زانکه تا دست سیاهش برنهند

زلفش اکنون دست هم در می‌کند


زر ندارم لاجرم بی‌موجبی

هر زمانم عیب دیگر می‌کند


گفت: زر گفتم که: جان گفتا که: خه

الحق این نقدم توانگر می‌کند


گفتم: آخر جان به از زر گفت: نه

لاجرم کار تو چون زر می‌کند


چون کنی خاکش همی بوس انوری

گرچه با خاکت برابر می‌کند


نظر خود را بنویسید

نظرات