غزل شماره ۱۵۹: غارت عشقت به دل و جان رسید

نوشته انوری در دیوان انوری فصل غزلیات

غارتِ عشقت به دل و جان رسید

آب ز دامن به گریبان رسید


جان و دلی داشتم از چیزها

نوبتِ آن نیز به پایان رسید


گفتم: جانی به سر آید مرا

عشقِ تو آخر به سرِ آن رسید


با تو چه سازم که چو افغان کنم

زان چه به من در غمِ هجران رسید


بشنوی افغانم و گویی به طنز:

کارِ فلان زود به افغان رسید


رقعه‌یِ دردم ز تو بیچاره‌وار

نیم‌شبان دوش به کیوان رسید


گر تو تویی زود که خواهند گفت:

سوزِ فلان در تنِ بهمان رسید


نظر خود را بنویسید

نظرات