غزل شماره ۵۱: نیست در آبگینه آتش و آب

نوشته اوحدی در دیوان اشعار اوحدی فصل غزلیات

نیست در آبگینه آتش و آب

باده‌شان رنگ می‌دهد، دریاب


باده نیز اندر اصل خود آبیست

کآفتابش فروغ بخشد و تاب


ز آب بی رنگ شد عنب موجود

وز عنب شیره وز شیره شراب


زین منازل نکرده آب گذار

هیچ کس را نکرد مست خراب


باش، تا رنگ و بوی برخیزد

که همان آب صرف بینی، آب


هر کس از باده نسبتی دیدند

جمله بین کس نشد ز روی صواب


چشم ازو رنگ برد و بینی بوی

عاقلش سکر دید و غافل خواب


اگرت چشم دوربین باشد

بر گرفتم ازان جمال نقاب


اوحدی، هرچه غیر او بینی

نیست یک باره جز غرور سراب


نظر خود را بنویسید

نظرات