غزل شماره ۶۷: رخت تمکین مرا عشق به یک بار بسوخت

نوشته اوحدی در دیوان اشعار اوحدی فصل غزلیات

رخت تمکین مرا عشق به یک بار بسوخت

آتشم در جگر خسته شد و زار بسوخت


بنشستم که: نویسم سخن عشق و ز دل

شعله‌ای در قلم افتاد، که طومار بسوخت


دل یاران، تو نگفتی که بسوزد بر یار؟

ما خود آن یار ندیدیم که بر یار بسوخت


چاره جز سوختن و ساختنم نیست کنون

کاندکی کرد مرا چاره و بسیار بسوخت


گر ببینی تو طبیب دل مجروح مرا

گو: گذر کن تو بدین گوشه که بیمار بسوخت


گفتم: از باغ رخش تازه گلی باز کنم

نور رویش جگرم را بتر از خار بسوخت


سخن سوختن عشقت اگر باور نیست

ز اوحدی پرس، که بیچاره درین کار بسوخت


نظر خود را بنویسید

نظرات