غزل شماره ۱۱۶: در گمانی که: به غیر از تو کسی یارم هست؟

نوشته اوحدی در دیوان اشعار اوحدی فصل غزلیات

در گمانی که: به غیر از تو کسی یارم هست؟

غلطست این، که به غیر از تو نپندارم هست


حیفت آمد که: دمی بی غم هجران باشم

زانکه امید به وصل تو چه بسیارم هست!


آخر، ای باد، که داری خبر از من تو بگوی:

گر شنیدی که به جز فکرت تو کارم هست؟


گر بغیر از کمر طاعت او می‌بندم

بر میان کفر همی بندم و زنارم هست


در نهان چارهٔ بند غم او می‌سازم

با کسی گر سخنی نیز به ناچارم هست


گفت: بیخت بکنم، گر گل وصلم جویی

بکند بیخ من آن دلبر و اقرارم هست


زر طلب می‌کند آن ماه و ندارم زر، لیک

تن بی‌زور و رخ زرد و دل زارم هست


گرچه از چشم بینداخت مرا یار، هنوز

گوش بر مرحمت و چشم به دیدارم هست


نار آن سینه و سیب زنخ و غنچهٔ لب

به من آور، که دلم خستهٔ بیمارم هست


سر آن نیست مرا کز طلبش بنشینم

تا توان قدم و قوت رفتارم هست


اوحدی وار ز دل بار جهان کردم دور

به همین مایه که: پیش در او بارم هست


نظر خود را بنویسید

نظرات