غزل شماره ۱۲۰: هر کرا با تو نه پیوندی و پیمانی هست

نوشته اوحدی در دیوان اشعار اوحدی فصل غزلیات

هر کرا با تو نه پیوندی و پیمانی هست

نتوان گفت که در قالب او جانی هست


باز جستیم و نشد روشن ازین چار کتاب

آیت این نمک و لطف که در شانی هست


دیو را درد تو در کار کشد، زانکه به حسن

تو پری داری، اگر مهر سلیمانی هست


تا جهان پرده برانداخت ز روی تو، بریخت

زنگ هر نقش که بر صفهٔ ایوانی هست


هر طرف باغی و هر گوشه بهشتی باشد

خانه‌ای را که در و مثل تو رضوانی هست


مدعی گر ز رخت معجزه خواهد، بنمای

با که روشن‌تر ازین حجت و برهانی هست؟


هم تو باشی به تناسخ که: دگر باز آیی

دیدن مثل ترا هیچ گر امکانی هست


بی‌خیال تو شبی دیدهٔ ما خواب نکرد

با کسی گرچه نگفتیم که: مهمانی هست


از تنور دل ما دود برآید، بدو چشم

مگر این نوح ندانست که: توفانی هست؟


اگر، ای سایهٔ رحمت، نظری خواهی کرد

نقد را باش، که محتاجم و حرمانی هست


که پسندد که: به درد تو در آییم از پای؟

دست ما گیر، اگرت مکنت درمانی هست


تو به دندان منی، از همه خوبان، گر چه

اوحدی را نتوان گفت که: دندانی هست


نظر خود را بنویسید

نظرات