غزل شماره ۲۱۰: رخش، روابود، ار اسب دلبری تازد

نوشته اوحدی در دیوان اشعار اوحدی فصل غزلیات

رخش، روابود، ار اسب دلبری تازد

که گوی سیم به چوگان مشک می‌بازد


ز ذره بیشترندش کنون هواداران

سزا بود که دل از مهر ما بپردازد


چه پردها بدرانید عشق او برما!

نگه کنیم دگر تا: چه پرده میسازد؟


به دست کوته ما این گرو نشاید برد

ز زلف او که درازست وتیر دریازد


میان ما سخنی چند اندرونی رفت

زبان چو شمع ببر، تا برون نیندازد


بسی که از دهن او شکر شود در تنگ

ز شرم او نه عجب گر نبات بگدازد


چه کم شود ز درخت بلند قامت دوست؟

به کار اوحدی ار سایه‌ای بر اندازد


نظر خود را بنویسید

نظرات