غزل شماره ۲۵۳: گل ز روی او شرمسار شد

نوشته اوحدی در دیوان اشعار اوحدی فصل غزلیات

گل ز روی او شرمسار شد

دل چو موی او بی‌قرار شد


ماه بر زمینش نهاده رخ

چون بر اسب خوبی سوار شد


وانکه دید روی نگار من

ز اشک دیده رویش نگار شد


سر به خاک پایش در افکنم

چون که دست عقلم ز کار شد


می که نوشیدم، آتشی بر زد

غم که پوشیدم، آشکار شد


همرهان من، گو: سفر کنید

کاوحدی به دامی شکار شد


نظر خود را بنویسید

نظرات