غزل شماره ۲۵۷: یار ز پیمان ما گر چه سری می‌کشد

نوشته اوحدی در دیوان اشعار اوحدی فصل غزلیات

یار ز پیمان ما گر چه سری می‌کشد

بار غمش را دلم بی‌جگری می‌کشد


آن بر و آن دوش را هم به کنار آورم

گر چه به ناز از برم دوش و بری می‌کشد


گر چه دلیلیم نیست در شب تاریک هجر

می‌روم این راه، کو هم به دری می‌کشد


سینه سپر کرده خلق تیر غمش را و او

دم بدم آن تیر هم بر سپری می‌کشد


گرچه نداریم هیچ دل به سر کوی او

از لب و از چشم مات خشک و تری می‌کشد


تن چو خیالی شدست، زانکه به روزی چنین

دل به خیال رخش دردسری می‌کشد


بر دلم اندیشهاست ساکن و سنگین چو کوه

کو به میانی چو موی چون کمری می‌کشد


از خبر وصل او تا دل ما خوش کند

باد ز هر گوشه‌ای هم خبری می‌کشد


جز غمش، ای اوحدی، بر دل و برجان منه

محنت گیتی بهل، تا دگری می‌کشد


نظر خود را بنویسید

نظرات