غزل شماره ۳۸۷: زلف مشکینت چو دامست، ای پسر

نوشته اوحدی در دیوان اشعار اوحدی فصل غزلیات

زلف مشکینت چو دامست، ای پسر

عارضت ماه تمامست، ای پسر


در فروغ روی و چین زلف تو

مایهٔ صد صبح و شامست، ای پسر


تا بود بر دیگری وصلت حلال

بر من آسایش حرامست، ای پسر


زان دهان تنگ شیرینم بده

بوسه‌ای، گر خود به وامست، ای پسر


هر زمان گویی که: فردای دگر

سوختم، فردا کدامست؟ ای پسر


گر تو صد بارم بسوزی در فراق

تا نسازی، کار خامست، ای پسر


در غمت گر نشکنم خود را، مرنج

آدمی را ننگ و نامست، ای پسر


عالمی را بندهٔ خود کرده‌ای

اوحدی نیزت غلامست، ای پسر


نظر خود را بنویسید

نظرات