غزل شماره ۳۹۰: من که خمارم، به مسجدها مده راهم دگر

نوشته اوحدی در دیوان اشعار اوحدی فصل غزلیات

من که خمارم، به مسجدها مده راهم دگر

کاین زمان می‌‎خوردم و در حال می‌خواهم دگر


محنت من جمله از عشقست و رنج از آگهی

باده‌ای در ده، که عقلم هست و آگاهم دگر


رحم بر گمراه و سرگردان نگفتی: واجبست؟

رحمتی بر من، که سرگردان و گمراهم دگر


مدتی دربسته بودم دیده از دیدار خواب

صورت او در خیال آمد ز ناگاهم دگر


روی گندم‌گون او با من نمی‌دانم چه کرد؟

این همی دانم که: همچون کاه می‌کاهم دگر


با زنخدانش مرا میلیست، می‌دانم که: زود

خواهد افگندن به بازی اندر آن چاهم دگر


هم ببخشیدی دلش بر نالهٔ شبهای من

گر به گوش او رسیدی ناله و آهم دگر


من که بر عشقم بریدستند ناف از کودکی

چون توان از عشق ببریدن به اکراهم دگر؟


اوحدی امسال اگر آهنگ رفتن می‌کند

گو: سفر می‌کن، که من حیران آن ماهم دگر


نظر خود را بنویسید

نظرات