غزل شماره ۴۲۱: ای صبا، یار مرا از من بی‌یار بپرس

نوشته اوحدی در دیوان اشعار اوحدی فصل غزلیات

ای صبا، یار مرا از من بی‌یار بپرس

زارم، او را ز من شیفتهٔ زار بپرس


پرسش دل چو به زلفش برسانی، پس از آن

پیش آن نرگس جادو رو و بیمار بپرس


چشم او را نبود با تو سر گفت و شنید

حال او یکسر از آن لعل گهر بار بپرس


چون بدان قامت نازک رسی آهسته ز دور

خدمتی کن، سخن وصل به هنجار بپرس


در میان سخن ار حال دل من پرسد

عرضه کن حال دلم، اندک و بسیار بپرس


و گرش قصهٔ سرمستی من باور نیست

گو: بیا و خبر از مردم هشیار بپرس


اوحدی گم شد، اگر منزل او می‌پرسی

به خرابات رو و خانهٔ خمار بپرس


نظر خود را بنویسید

نظرات