غزل شماره ۴۷۶: اگر به مجلس قاضی نموده‌اند که: مستم

نوشته اوحدی در دیوان اشعار اوحدی فصل غزلیات

اگر به مجلس قاضی نموده‌اند که: مستم

مرا ازان چه تفاوت؟ که رند بودم و هستم


مرا چه سود ملامت؟ به یاد بادهٔ روشن

که پند کس ننیوشم کنون که توبه شکستم


اگر چه گوشه گرفتم ز خلق و روی نهفتم

گمان مبر که ز دام تو شوخ دیده برستم


گمان مبر که بدوزم نظر ز روی تو هرگز

که من چو صنع ببینم خدای را بپرستم


شکایت تو به دیوار می‌کنم به ضرورت

چو اعتماد ندارم که: قاصدی بفرستم


دلم تعلق اگر با دهان تنگ تو دارد

روا بود که بگویم که: دل به هیچ ببستم


دل ببردی و جانم در اوفتاد به آتش

کناره کردی و من در میان خاک نشستم


هزار بار دلم را شکسته‌ای به جفاها

که هیچ بار نگفتی: دل که بود؟ که خستم


چو محتسب پی رندان رود ز بهر ملامت

مکن حمایت من پیش او، که صوفی و مستم


ستمگرا، چه بر آید ز دست من که نبردی؟

قرار و صبر و دل و دین و هر چه بود به دستم


به اوحدی دل من پای بند بود همیشه

ترا بدیدم و از بند او تمام برستم


نظر خود را بنویسید

نظرات