غزل شماره ۵۱۲: به دکان می‌فروشان گروست هر چه دارم

نوشته اوحدی در دیوان اشعار اوحدی فصل غزلیات

به دکان می‌فروشان گروست هر چه دارم

همه خنب‌ها تهی گشت و هنوز در خمارم


ز گریزپایی من چو خبر به خانه آمد

نتوان به خانه رفتن، که ز خواجه شرم دارم


ز جهانیان برآمد خبرم به می‌پرستی

کس ازین خبر ندارد که چه رند خاکسارم؟


سر بد پسندم آخر که چه فتنه کرد، دیدی

دل کژ گمان من بین که: هنوز امیدوارم


دل و دین و دانشی را، که به عمر حاصل آمد

همه کردم اندرین کار و بدان که: در چه کارم؟


مگرم دهند راهی به کلیسای گبران

که به خانقاه رفتم شب و کس نداد بارم


خبر عنایت او ز کسی شبی شنیدم

به امید آن عنایت شب و روز می‌گذارم


به قیامت ار برآید تن من ز خاک محشر

دل من ز شرمساری نهلد که: سر برآرم


بر اوحدی مگویید دگر حکایت من

چو نماند رخت و باری که به اوحدی سپارم


نظر خود را بنویسید

نظرات