غزل شماره ۵۲۱: ز داغ و درد تو بر جان و دل نشان دارم

نوشته اوحدی در دیوان اشعار اوحدی فصل غزلیات

ز داغ و درد تو بر جان و دل نشان دارم

خیال روی تو در چشم در فشان دارم


تو آب دیدهٔ پیدا بهل، که پوشیده

ز سوز مهر تو آتش در استخوان دارم


بپرس ز ابرو و مژگان خویش قصهٔ من

که این جراحت از آن تیر و آن کمان دارم


شدم چو خاک زمین خوار و روی آنم نیست

که از جفای تو دستی بر آسمان دارم


چنان مکن که به زنار در حساب آید

همین کمر که ز بهر تو در میان دارم


مرا به عشق تو چون آب در گذشت از سر

چه غم ز سرزنش هر که در جهان دارم؟


باو حدیث به یک بوسه اعتماد ار نیست

بمن فروش، که هم سیم و هم ضمان دارم


نظر خود را بنویسید

نظرات