غزل شماره ۶۰۷: این دلبران که می‌کشدم چشم مستشان

نوشته اوحدی در دیوان اشعار اوحدی فصل غزلیات

این دلبران که می‌کشدم چشم مستشان

کس را خبر نشد که، چه دیدم ز دستشان؟


بر ما در بلا و غم و غصه بر گشاد

آن کس که نقش زلف و لب و چهره بستشان


در خون کنند چون بنماییم حال دل

گویند نیستمان خبر از حال و هستشان


اندر شکست خاطر ما سعی می‌نمود

یاری که چین زلف سیه می‌شکستشان


تا دانهای خال نهادند گرد لب

دیگر ز دام زلف شکاری نرستشان


آنها که تن به مهر سپارند و دل به عشق

زینها مگر به مرگ بود باز رستشان


پنجاه گونه بر دل ریشم جراحتست

زان تیرها که بر جگر آمد ز شستشان


بر مهر و دوستی ننهند این گروه دل

گویی چه دشمنیست که در دل نشستشان؟


بر پایشان نهم ز وفا بوسه بعد ازین

زیرا که روی گفتم و خاطر بخستشان


اینان بدین بلندی قد و جلال قدر

کی باشد التفات بدین خاک پستشان؟


ما را ازین بتان مکن، ای اوحدی، جدا

کایمان نیاورد به کسی بت پرستشان


نظر خود را بنویسید

نظرات