غزل شماره ۶۵۲: منم آنکه گلشن عشق را چمنم، ببین

نوشته اوحدی در دیوان اشعار اوحدی فصل غزلیات

منم آنکه گلشن عشق را چمنم، ببین

گذری کن و گل و سوسن و سمنم ببین


تو و او که باشد؟ از این دویی چه کنی سخن؟

همه اوست این نه تویی، بدان، نه منم، ببین


در و بام خلوت من پر است ز نقش او

به تو شرح واقعه بیش از این چه کنم؟ ببین


ز درش به روز من ار چه دور همی‌روم

شب تیره بر سر کوی او وطنم ببین


به دیار ما چو به دوستی گذرت بود

سخنم مپرس ز دشمنان، سخنم ببین


نخورم بر غم تو باده جز بعلانیه

تو به سر من چو نمی‌رسی، علنم ببین


چو پس از منت هوس تفرج دل کند

بر خاک من رو و بازکن کفنم، ببین


ز خدای و نفس خود، ار چنان که تو واقفی

نفس خدای ز جانب یمنم ببین


مکن، اوحدی، طلبم، که غایبم از زمین

بهل این زمین و برون از این زمنم ببین


نظر خود را بنویسید

نظرات