غزل شماره ۶۸۸: دل سرای خاص شد، از مجلس عامش مگو

نوشته اوحدی در دیوان اشعار اوحدی فصل غزلیات

دل سرای خاص شد، از مجلس عامش مگو

جان چو بر جانان رسید، از پیک و پیغامش مگو


مرغ جان ما، که از تار بدن بودش قفس

باز دست شاه گشت، از دانه و دامش مگو


ما از آن یوسف به بویی قانعیم، ای باد صبح

بوی پیراهن چو آوردی، ز اندامش مگو


ای که میگویی: خیال او توان دیدن به خواب

مرد چون شوریده گشت، از خواب و ارامش مگو


آنکه روی دوست دید، او را به کفر و دین چه کار؟

و آنکه مست عشق گشت، از باده و جامش مگو


چند گویی: پخته‌ای باید که گردد گرد او؟

سینهٔ ما سوختست، از پخته و خامش مگو


دوش میگفتی که: دانستم که خون من که ریخت؟

آنکه میدانی همانست، اوحدی نامش مگو


نظر خود را بنویسید

نظرات