غزل شماره ۶۹۲: ای جان من ز هجر تو در تن بسوخته

نوشته اوحدی در دیوان اشعار اوحدی فصل غزلیات

ای جان من ز هجر تو در تن بسوخته

صد دل ز مهر روی تو بر من بسوخته


سنگین دل تو در همه عمر از طریق مهر

بر حال من نسوخته و آهن بسوخته


هردم ز غصه، چیست نگویی مراد تو؟

زین ناتوان عاشق خرمن بسوخته


بی‌چهرهٔ چو شمع تو در خلوت تنم

دل را چراغ مرده و روغن بسوخته


بر درد و داغ و محنت و اندوه و رنج من

هم مرد خسته گشته و هم زن بسوخته


در مسکنی که این دل مسکین کشیده دم

خرمن به باد داده و مسکن بسوخته


چون اوحدی مرا ز غمت آتش جگر

در آستین گرفته و دامن بسوخته


نظر خود را بنویسید

نظرات