غزل شماره ۷۲۶: ای روشن از رخ تو زمین و زمان همه

نوشته اوحدی در دیوان اشعار اوحدی فصل غزلیات

ای روشن از رخ تو زمین و زمان همه

تاریک بی‌تو چشم همین و همان همه


از خود ترا به چشم یقین دیده عاشقان

و افتاده از یقین خود اندر گمان همه


از مشتری به نقد، چو دلال، حسن تو

زر برده و متاع تو اندر دکان همه


در عالم از رخ تو نشانی شده پدید

و افتاده عالمی ز پی آن نشان همه


چشم تو عرضه کرده ز هر سو هزار ترک

با ما نهاده تیر جفا در کمان همه


دیدم که با تو ناله و فریاد سود نیست

دادم به باد عشق تو سود و زیان همه


چون غنچه در هوای تو یک بارگی دلیم

چون بید نیستیم ز عشقت زبان همه


کرد آشکار صورت خوبت هزار حسن

و آن حسنها ز دیدهٔ صورت نهان همه


چشم ترا به کشتن ما تیغ بر کمر

ما را به جستن تو کمر بر میان همه


گر کارکرد قهر تو، دادیم سر ز دست

ور یار گشت لطف تو، بریدم جان همه


از بس که پر شدم ز صفات کمال تو

نزدیک شد که پر شود از من جهان همه


در عرض دیدن تو دل تنگ اوحدی

خطی به خون نبشته و ما در ضمان همه


نظر خود را بنویسید

نظرات