غزل شماره ۸۲۰: سرم بی‌دولتست، ار نه ز پایت کی شدی خالی؟

نوشته اوحدی در دیوان اشعار اوحدی فصل غزلیات

سرم بی‌دولتست، ار نه ز پایت کی شدی خالی؟

که حور نرگسین چشمی و ماه عنبرین خالی


خوشا چشمی که روز و شب تواند دید روی تو

که میمون طالع و بخت و همایون طلعت و فالی


نجستم هیچ ازین دنیا به غیر از دیدن رویت

به هیچم بر نمیگیری ز درویشی و بی‌مالی


نخواهد بود تا هستم دل من بی‌ولای تو

اگر خنجر کشد سلطان و گر ناوک زند والی


ترا بر گریه های من مپندارم که دل سوزد

که همچون گل همی خندی و همچون سرو می‌بالی


بدین حُسن ار شبی تنها به دست زاهدی افتی

به زورت بوسه بستاند، اگر خود رستم زالی


چو من زلف ترا گفتم که: وقتی مالشی میده

نهادی زلف را بر گوش و گوش من همی مالی


پریشانی مکن با ما چو زلف خویشتن چندین

که من خود بی تو میسوزم ز مسکینی و بد حالی


نخواهد بود تحصیلی مرا بی‌روز وصل تو

اگر پیشت فروخوانم تمامت علم غزالی


به آب دیده می‌گریم ز دستان تو هر ساعت

که آتش میزنی در جان و می‌گویی: چه مینالی؟


جهان پر شرح حُسن تست و نام اوحدی، لیکن

عجب دارم که نام او رود در مجلس عالی!


نظر خود را بنویسید

نظرات