غزل شماره ۸۳۵: باز دوشم ز راه مهمانی

نوشته اوحدی در دیوان اشعار اوحدی فصل غزلیات

باز دوشم ز راه مهمانی

به خرابی کشید و ویرانی


داشت در پیش رویم آینه‌ای

تا بدیدم درو به آسانی


که جزو نیست هر چه می‌دانم

که ازو خاست هر چه می‌دانی


دو قدم راه بیش ، نیست ولی

تو در اول قدم همی مانی


هر چه هستیست در تو موجودست

خویشتن را مگر نمی‌دانی؟


ای که روز و شبت همی خوانم

گر چه هرگز مرا نمی‌خوانی


زان شراب بقا بده جامی

تا تن اوحدی شود فانی


نظر خود را بنویسید

نظرات