غزل شماره ۸۴۰: کاکل آن پسر ز پیشانی

نوشته اوحدی در دیوان اشعار اوحدی فصل غزلیات

کاکل آن پسر ز پیشانی

کرد ما را بدین پریشانی


حاصل ما ز زلف و عارض اوست

اشک چون خون و چشم چون خانی


شب اول چو روز دانستم

که کشد کار ما به ویرانی


ای به رخسار آفتاب دوم

وی به دیدار یوسف ثانی


در کمند توییم و می‌بینی

مستمند توییم و می‌دانی


عهد بستیم و نیستی راضی

دل بدادیم و هم پشیمانی


گر نیاییم یاد ما نکنی

ور بیاییم رخ بگردانی


دل به دست تو بود، بشکستی

تن به حکم تو گشت و تو دانی


حالم از قاصدان نمی‌شنوی

نامم از نامه بر نمی‌خوانی


اوحدی را ز درد درمان کن

که بنالد ز درد و درمانی


نظر خود را بنویسید

نظرات