شمارهٔ ۶: گر راه بود بر سر کوی تو صبا را

نوشته خواجوی کرمانی در بدایع الجمال دیوان اشعار خواجوی کرمانی فصل شوقیات

گر راه بود بر سر کوی تو صبا را

در بندگیت عرضه کند قصه ما را


ما را بسرا پرده ی قربت که دهد راه

بر صدر سلاطین نتوان یافت گدا را


چون لاله عذاران چمن جلوه نمایند

سر کوفته باید که بدارند گیا را


گر ره بدواخانه ی مقصود نیابیم

در رنج بمیریم و نخواهیم دوا را


مرهم ز چه سازیم که این درد که ما راست

دانیم که از درد توان جست دوا را


فریاد که دستم نگرفتند و بیکبار

از پای فکندند من بی سر و پا را


از تیغ بلا هر که بود روی بتابد

جز من که بجان می طلبم تیغ بلا را


هنگام صبوحی نکشد بی گل و بلبل

خاطر بگلستان من بی برگ و نوا را


روی از تو نپیچم و گر از شست تو آید

همچون مژه در دیده کشم تیغ بلا را


بیرون نرود یک سر مو از دل خواجو

نقش خط و رخسار تو لیلاً و نهارا


نظر خود را بنویسید

نظرات