شمارهٔ ۴۱: ترک من ترک من بی سر و پا کرد و برفت

نوشته خواجوی کرمانی در بدایع الجمال دیوان اشعار خواجوی کرمانی فصل شوقیات

ترک من ترک من بی سر و پا کرد و برفت

جگرم را هدف تیر بلا کرد و برفت


چون سر زلف پریشان من سودائی را

داد بر باد و فرو هشت و رها کرد و برفت


خلعت وصل چو بر قامت من راست ندید

بر تنم پیرهن صبر قبا کرد و برفت


عهد می کرد که از کوی عنایت نرود

عاقبت قصد دل خسته ما کرد و برفت


هدهد ما دگر امروز نه بر جای خودست

باز گوئی مگر آهنگ سبا کرد و برفت


ما نه آنیم که از کوی وفایش برویم

گرچه آن ترک ختا ترک وفا کرد و برفت


چون مرا دید که بگداختم از آتش مهر

همچو ماه نوم انگشت نما کرد و برفت


می زدم در طلبش داو تمامی لیکن

مهره ی مهر برافشاند و دغا کرد و برفت


آن ختائی بچه چون از بر خواجو برمید

همچو آهوی ختن عزم ختا کرد و برفت


نظر خود را بنویسید

نظرات