شمارهٔ ۱۸۲: باغبان گو برو مپیما کز گل

نوشته خواجوی کرمانی در بدایع الجمال دیوان اشعار خواجوی کرمانی فصل شوقیات

باغبان گو برو مپیما کز گل

بدم سرد سحر باز نیاید بلبل


جبدّا باده ی گلرنگ بهنگام صبوح

از کف سرو قدی گلرخ مشکین کاکل


در بهاران که رساند خبر کبک دری

بجز از باد بهاری بدر خرگه ی گل


بنگر از ناله ی شبگیر من و نغمه ی مرغ

دشت پر زمزمه و طرف چمن پر غلغل


گر صبا سلسله بر آب نهد فصل ربیع

از چه بر گردن قمری بود از غالیه غل


باد نوروز چو برخاست نیازند نشست

بلبلان بی گل و مستان صبوحی بی مل


مطرب آن لحظه که آهنگ فرو داشت کند

زندش بلبله گلبانگ که قل قل قل قل


ای ز بادام تو در عین خجالت نرگس

وی ز گیسوی تو در حلقه ی سودا سنبل


آن سر زلف قمرسای شب آسا را بین

همچو زاغی که زند در مه تابان چنگل


هر چه خوبان جهانرا به دلارائی برد

جزو بود آن همه و حسن جهانگیر توکُل


دست گیرید که خواجو که دلش رفت برود

بارش افتاده و گشتست اسیر سر پل


نظر خود را بنویسید

نظرات