شمارهٔ ۱۹۵: من بیدل نگر از صحبت جانان محروم

نوشته خواجوی کرمانی در بدایع الجمال دیوان اشعار خواجوی کرمانی فصل شوقیات

من بیدل نگر از صحبت جانان محروم

تنم از درد بجان آمده و ز جان محروم


خضر سیراب و من تشنه جگر در ظلمات

چون سکندر ز لب چشمه ی حیوان محروم


آن نگینی که بدو بود ممالک بر پای

در کف دیو فتادست و سلیمان محروم


ای طبیب دل مجروح روا می داری

جان من خون شده از رنج و ز درمان محروم


خاشه چینان زمین روب سراپرده ی انس

همه در بندگی و بنده ازینسان محروم


همچو پروانه نگر مرغ دل ریش مرا

بال و پر سوخته وز شمع شبستان محروم


ای مقیمان سر کوی سلاطین آخر

بنده تا کی بود از حضرت سلطان محروم


رحمت آرید بر آن مرغ سحر خوان چمن

کو بماند ز گل و طرف گلستان محروم


عیب خواجو نتوان کرد اگرش جان عزیز

همچو یعقوب شد از یوسف کنعان محروم


نظر خود را بنویسید

نظرات