شمارهٔ ۲۷۲: مستی ز چشم دلکش میگون یار جوی

نوشته خواجوی کرمانی در بدایع الجمال دیوان اشعار خواجوی کرمانی فصل شوقیات

مستی ز چشم دلکش میگون یار جوی

وز جام باده کام دل بیقرار جوی


اکنون که بانگ بلبل مست از چمن بخاست

با دوستان نشین و می خوشگوار جوی


گر وصل یار سرو قدت دست می دهد

چون سرو خوش برآی و لب جویبار جوی


فصل بهار باده ی گلبوی لاله گون

در پای گل ز دست بتی گلعذار جوی


از باغ پرس قصّه بتخانه ی بهار

و انفاس عیسوی ز نسیم بهار جوی


ای دل مجوی نافه ی مشک ختا ولیک

در ناف شب دو سلسله ی مشکبار جوی


خود را ز نیستی چو کمر در میان مبین

یا از میان موی میانان کنار جوی


خواهی که در جهان بزنی کوس خسروی

در باز ملک کسری و مهرنگار جوی


بعد از هزار سال که خاکم شود غبار

بوی وفا ز خاک من خاکسار جوی


هر دم که بیتو بر لب سرچشمه بگذرم

گردد روان ز چشمه ی چشمم هزار جوی


خواجو اگر چنانک در این ره شود هلاک

خونش ز چشم جادوی خونخوار یار جوی


نظر خود را بنویسید

نظرات