شمارهٔ ۲۸۸: در باز جان گر آرزوی جان طلب کنی

نوشته خواجوی کرمانی در بدایع الجمال دیوان اشعار خواجوی کرمانی فصل شوقیات

در باز جان گر آرزوی جان طلب کنی

بگذر ز سرا گر سرو سامان طلب کنی


در تنگنای کفر فرو مانده ئی هنوز

وانگه فضای عالم ایمان طلب کنی


زخمی نخوردی از چه کنی مرهم التماس

دردی نیافتی ز چه درمان طلب کنی


در مرتبت بپایه ی دربان نمی رسی

وین طرفه تر که ملک سلطان طلب کنی


خرمن بباد بر دهی از بهر گندمی

وینم عجب که روضه ی رضوان طلب کنی


یکشب بکنج کلبه ی احزان نکرده روز

از باد بوی یوسف کنعان طلب کنی


هر چوب کان ز دست شبانی در اوفتد

زان معجزات موسی عمران طلب کنی


آئی بدیر و روی بگردانی از حرم

و انفاس عیسی از دم رُهبان طلب کنی


همچون خضر ز تیرگی نفس در گذر

گر زانک آب چشمه ی حیوان طلب کنی


خواجو چو وصل یار پریچهره یافتی

دیوی مگر که ملک سلیمان طلب کنی


نظر خود را بنویسید

نظرات