شمارهٔ ۴۱: فروغ عارض او یا سپیده سحرست

نوشته خواجوی کرمانی در صنایع الکمال دیوان اشعار خواجوی کرمانی فصل غزلیات بخش حضریات

فروغ عارض او یا سپیده سحرست

که رشک طلعت خورشید و طیره ی قمرست


لطیفه ایست جمالش که از لطافت و حسن

ز هر چه عقل تصور کند لطیف ترست


برون ز نرگس پر خواب و روی چون خور دوست

گمان مبر که مرا آرزوی خواب و خورست


ز هر که از رخ زیبای او خبر پرسم

چو نیک بنگرم آنهم ز شوق بیخبرست


اگرچه مایه ی خوبی لطافتست ولیک

ترا ورای لطافت لطیفه ی دگرست


بدین صفت ز تکبّر بدوستان مگذر

اگرچه عمر عزیزی و عمر بر گذرست


بهر کجا که نظر میکنم ز غایت شوق

خیال روی توام ایستاده در نظرست


اگر تو شور کنی من ترش نخواهم شد

که تلخ از آن لب شیرین مقابل شکرست


ز بی زریست که آب رخم رود برباد

اگرچه کار رخ از سیم اشک همچو زرست


مرا هر آینه لازم بود جلای وطن

چرا که مصلحت کار بیدلان سفرست


ز بحر شعر مر او را بسی غنیمتهاست

که از لطافت خواجو سفینه پر گهرست


نظر خود را بنویسید

نظرات