شمارهٔ ۶۷: دردا که یار در غم و دردم بماند و رفت

نوشته خواجوی کرمانی در صنایع الکمال دیوان اشعار خواجوی کرمانی فصل غزلیات بخش حضریات

دردا که یار در غم و دردم بماند و رفت

ما را چو دود بر سر آتش نشاند و رفت


مخمور باده ی طرب انگیز شوق را

جامی نداد وز هر جدائی چشاند و رفت


گفتم مگر بحیله بقیدش در آورم

از من رمید و توسن بختم رماند و رفت


چون صید او شدم من مجروح خسته را

در بحر خون فکند و جنیبت براند و رفت


جانم چو رو بخیمه روحانیان نهاد

تن را در این حظیره سفلی بماند و رفت


خون جگر چو در دل من جای تنگ یافت

گلگون ز راه دیده ز صحرا براند و رفت


گل در حجاب بود که مرغ سحرگهی

آمد بباغ و آنهمه فریاد خواند و رفت


چو بنده را سعادت قربت نداد دست

بوسید آستانه و خدمت رساند و رفت


بر خاک آستان تو خواجو ز درد عشق

دامن برین سراچه ی خاکی فشاند و رفت


نظر خود را بنویسید

نظرات