شمارهٔ ۸۴: چو از برگ گلشن سنبل دمیدست

نوشته خواجوی کرمانی در صنایع الکمال دیوان اشعار خواجوی کرمانی فصل غزلیات بخش حضریات

چو از برگ گلشن سنبل دمیدست

ز حسرت در چمن گل پژمریدست


بعشوه توبه ی شهری شکستست

بغمزه پرده ی خلقی دریدست


ز روبه بازی چشم چو آهوش

دلم چون آهوی وحشی رمیدست


چو رویست آنکه در اوصاف حسنش

کمال قدرت بیچون پدیدست


چو نقّاش ازل نقش تو می بست

ز کلکش نقطه ئی بر گل چکیدست


تو گوئی در کارت مادر دهر

بشیر بیوفائی پروردیدست


ز گلزار جنان رضوان بصد سال

گلی چون عارض خوبت نچیدست


پریشانست زلفت همچو حالم

مگر حال پریشانم شنیدست


مسلمانان چه زلفست آن چه خواجو

بدان هندوی کافر بگرویدست


نظر خود را بنویسید

نظرات