شمارهٔ ۱۵۴: عجب دارم گر او حالم نداند

نوشته خواجوی کرمانی در صنایع الکمال دیوان اشعار خواجوی کرمانی فصل غزلیات بخش حضریات

عجب دارم گر او حالم نداند

که مشک و بی زری پنهان نماند


یقینم کان صنم بر ناتوانان

اگر رحمت نماید می تواند


دلم ندهد که ندهم دل بدستش

گرم او دل دهد ورجان ستاند


بفرهاد ار رسد پیغام شیرین

ز شادی جان شیرین برفشاند


اگر دهقان چنان سروی بیابد

بجای چشمه بر چشمش نشاند


سرشکم می دود بر چهره ی زرد

تو پندار یکه خونش می دواند


نمی بینم کسی جز دیده ی تر

که آبی بر لب خشکم چکاند


بجامی باده دستم گیر ساقی

که یکساعت ز خویشم وارهاند


صبا گر بگذری روزی بکویش

بگو خواجو سلامت می رساند


نظر خود را بنویسید

نظرات