شمارهٔ ۱۶۱: وهم بسی رفت و مکانش ندید

نوشته خواجوی کرمانی در صنایع الکمال دیوان اشعار خواجوی کرمانی فصل غزلیات بخش حضریات

وهم بسی رفت و مکانش ندید

فکر بسی گشت و نشانش ندید


هر که در افتاد بمیدان او

غرقه ی خون گشت و سنانش ندید


دیده ی نرگس بچمن عرعری

همچو سهی سرو روانش ندید


وانک سپر شد برِ پیکان او

کشته شد و تیر و کمانش ندید


موی چو شد گرد میانش کمر

جز کمر از موی میانش ندید


گرچه ز تنگی دهنش هیچ نیست

هیچ ندید انک دهانش ندید


عقل چو در حسن رخش ره نیافت

چاره بجز ترک بیانش ندید


دل که بشد نعره زنان از پیش

کون و مکان گشت و مکانش ندید


این چه طریقت که خواجو در آن

عمر بسر برد و کرانش ندید


نظر خود را بنویسید

نظرات