شمارهٔ ۱۷۴: اندم که نه شمع و نه لگن بود

نوشته خواجوی کرمانی در صنایع الکمال دیوان اشعار خواجوی کرمانی فصل غزلیات بخش حضریات

اندم که نه شمع و نه لگن بود

شمع دل من زبانه زن بود


واندم که نه جان و نه بدن بود

دل فتنه یار سیمتن بود


در آینه روی یار جستم

خود آینه روی یار من بود


دل در پی او فتاد و او را

خود در دل تنگ من وطن بود


موج افکن قلزم حقیقی

هم گوهر و هم گهر شکن بود


دی بر در دیر دردنوشان

آشوب خروش مرد و زن بود


دیدم بت خویش را که سرمست

در دیر حریف برهمن بود


هر بت که مغانش سجده کردند

چون نیک بدیدم آن شمن بود


پروانه ی روی خویشتن شد

آن فتنه که شمع انجمن بود


چون پرده ز روی خویش برداشت

خود پرده ی روی خویشتن بود


خواجو بزبان او سخن گفت

هیهات چه جای این سخن بود


نظر خود را بنویسید

نظرات