شمارهٔ ۲۵۴: چو هیچگونه ندارم بحضرت تو مجال

نوشته خواجوی کرمانی در صنایع الکمال دیوان اشعار خواجوی کرمانی فصل غزلیات بخش حضریات

چو هیچگونه ندارم بحضرت تو مجال

شوم مقیم درت بالغدّو و الآصال


شگفت نیست اگر صید گشت مرغ دلم

که در هوای تو سیمرغ بفکند پر و بال


کرا وصال میسّر شود که در کویت

مجال نیست کسی را مگر نسیم شمال


نشسته ام مترصّد که از دریچه ی صبح

مگر طلوع کند آفتاب روز وصال


ز خاکم آتش عشقت هنوز شعله زند

چو بگذری بسر خاک من پس از صد سال


ترا اگر چه ز امثال ما ملال گرفت

گرفت بیتو مرا از حیات خویش ملال


مقیم در دل خواجو توئی و میدانی

چه حاجتست بتقریر با تو صورت حال


نظر خود را بنویسید

نظرات