شمارهٔ ۳۵۹: ز تو با تو راز گویم بزبان بی زبانی

نوشته خواجوی کرمانی در صنایع الکمال دیوان اشعار خواجوی کرمانی فصل غزلیات بخش حضریات

ز تو با تو راز گویم بزبان بی زبانی

بتو از تو راه جویم بنشان بی نشانی


چه شوی ز دیده پنهان که چو روز می نماید

رخ همچو آفتابت ز نقاب آسمانی


تو چه معنی لطیفی که مجرّد از دلیلی

تو چه آیتی شریفی که منزّه از بیانی


ز تو دیده چون بدوزم که توئی چراغ دیده

ز تو کی کنار گیرم که تو در میان جانی


همه پرتو و تو شمعی همه عنصر و تو روحی

همه قطره و تو بحری همه گوهر و تو کانی


چو تو صورتی ندیدم همه موبمو لطایف

چو تو سورتی نخواندم همه سربسر معانی


بجنایتم چه بینی بعنایتم نظر کن

که نگه کنند شاهان سوی بندگان جانی


بجز آه و اشک میگون نکشد دل ضعیفم

بسماع ارغنونی و شراب ارغوانی


دل دردمند خواجو بخدنگ غمزه خستن

نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی


نظر خود را بنویسید

نظرات