شمارهٔ ۵۳: دیشب دل ز ملک دو عالم خبر نداشت

نوشته خواجوی کرمانی در صنایع الکمال دیوان اشعار خواجوی کرمانی فصل غزلیات بخش سفریات

دیشب دل ز ملک دو عالم خبر نداشت

جانم ز غم برآمد و از غم خبر نداشت


آنرا که بود عالم معنی مسّخرش

دیدم بصورتی که ز عالم خبر نداشت


دلخسته ئی که کشته شمشیر عشق شد

زخمش بجان رسید و ز مرهم خبر نداشت


مستسقئی که تشنه ی دریای وصل بود

بگذشت آبش از سر و ازیم خبر نداشت


دل صید عشق او شد و آگه نبود عقل

افتاد جام و خرد شد و جم خبر نداشت


جم را چو گشت بی خبر از جام مملکت

خاتم ز دست رفت و ز خاتم خبر نداشت


عیسی که دم ز روح زدی گو ببین که من

دارم دمی که آدم از آن دم خبر نداشت


خواجو که گشت هندوی خال سیه دوست

دل را بمهره داد و زارقم خبر نداشت


نظر خود را بنویسید

نظرات